۲۰۲۵ سپتامبر ۲۵, پنجشنبه
مادر مقدس من به حلقه تسبیح گمشدهام میآورد
پیغام از مسیح پروردگار و مادر مقدس ما برای والنتینا پاپاگنا در سیدنی، استرالیا در ۲۷ اوت ۲۰۲۵

در ۲۲ آگوست ۲۰۲۵، به یک مراسم تشییع جنازه رفتم. تاکسی آمد تا برادرزادهام و من را برای حضور در مراسم تشییع جنازه برد. آن صبح باران بسیار شدید میبارید.
هنگامی که تاکسی رسید، یک اسیووی بود، بنابراین به پشت نشستم و دستتاش را روی زمین قرار ندادم زیرا خیلی لایه و آلوده بود. همچنین در آن ماشین آرام نمی�دم — برای هر دلیلی احساس حضور شیطان میکردم.
دستتاش خود را کنار من بر صندلی گذاشتم. هنگامی که راننده در آغاز سفر یک چرخش ۱۸۰ درجه کرد، دستتاش به طرف دیگر ماشین پرتاب شد و برگشت. فکر میکردم صدای چیزی که از داخل دستتاش بیرون آمده است شنیدم، اما نمیتوانستم چک کنم زیرا خودرو حرکت داشت.
هنگامی که در کلیسا برای مراسم تشییع جنازه رسیدیم، نگاه کردم تا ببینم آیا چیزی از داخل دستتاش بیرون آمده است یا خیر، اما وقتی نشستم و عینیهای خواندن خود را میگرفتم و حلقه تسبیح — هر دو گمشده بودند. حلقه تسبیح من از مدیوجوریه بود که بیش از سی سال داشت و بسیار در دل من جای گرفته بود. فکر کردم بعدا جستجو کنم.
در خانه، پس از جستوجوی کامل درون دستتاش و پیدا نکردن هیچکدام از اشیاء — عینیهای خواندن یا حلقه تسبیح —, به خانوادهام گفتم تا راننده تاکسی را تماس بگیرند تا ببینند آیا در ماشینش افتادهاند. آنها تاکسی برای من رزرو کرده بودند. عینیهایی که خریداری کردم فقط شش ماه پیش بود، بنابراین خیلی جدید بودند. اما بیشتر از همه به خاطر حلقه کوچک تسبیح غمگین بودم زیرا بسیار گرانبها و قیمتی برای من بود. در نهایت، آن از مدیوجوریه بود، با مادر مقدس، ملکه صلح رویش.
در صبح یکشنبه ۲۵ آگوست ۲۰۲۵، هنگامی که تسبیح فرشتگان را میخواندم، ناگهان مسیح پروردگار ظاهر شد. با لبخند گفت: «والنتینا، آرام باش و در مورد عینیهای خود فکر نکنی. من به تو جزیه خواهم داد و برایت فراهم کنم. یک زوج دیگر میتوانی بسازی.»
دو ساعت بعد، حدود نود و سه صبح، دریچهام را کوبیدند. خانوادهام بودند. با پول در داخل یک پوستک آمدند تا به من جزیه بدهد برای عینیهای گمشدهام. آن روز پس از ظهر، رفتم خرید جدیدی از عینکیها و شگفتآورانه هزینه دقیقاً همان مقدار بود که خانوادهام صبح آنروز به من دادند.
اما دلسوزانه، نمیتوانستم حلقه تسبیح خود را پیدا کنم حتی پس از جستجوی بسیار در همه جا.
امروز صبح وقتی برای رفتن به مِس هفتمین روز آماده شدم، یک کت بدون جیب پوشیدم و برای دلایل نامعلومی تصمیم گرفتم که کتی با جیب بپوشم تا موخها را در آن قرار دهم.
پس از مِس هفتمین روز و دعاهای شکرگزاری، دوستدارم و من به مرکز خرید رفتیم. وقتی در مرکز خرید میگردیدیم، ناگهان یک نور آبی روی چپام ظاهر شد. تصویر مادر مقدس را دیدم.

مدربزرگ گفت: «والنتینا، دخترم، دستت رو به جیب چپی تو بزن.»
مدربزرگ با صدای بلند سخن گفتم که فکر کردم شاید دوستدارم هم بشنود، اما نه.
دستم رو به جیب چپ کتام بزندم. هیچ چیز در آنجا نبود.
مدربزرگ دوباره گفت: «دستت رو دوباره به جیب چپی تو بزن.»
دستم رو دوباره به جیب چپ کتام بزندم و با شوک، حلقه تسبیح گمشدهام را بیرون کشیدم.
گفتم: «مدربزرگ، این یک معجزه است! تو حلقهام رو از کی پیدا کردی؟»
پاسخ داد: «حلقهٔ توی ماشین گمشده بودم و آن را بهت آوردم چون میدونستم چقدر برایت ارزش داره و چه قدر قیمتی است. عینکهای تو که گمشده بودند، همیشه میتوانی یک جفت دیگر بسازید، اما این حلقه کوچک با تسبیح، میدانم چقدر آن را ارزشی میدارید و چند روزنهٔ زیبا بر رویش گفتهاید که به آسمان رسیدهاند تا ما. پس مهمتر است. یک گنجینه روحانیست.»
بیش از حد شکرگزاری، گفتم: «ای مدربزرگ، تو را دوست دارم و تشکر میکنم! از قلبت متشکرم. این چنین گنجینهای است.»
با لبخند، مادربزرگ گفت: «میدانم چقدر حلقهٔ تسبیحت رو ارزشی میدارید.»
«و همه چیزهایی که برایت کردم را بنویس تا دیگران بفهمند.»
در دلم خیلی به عینکهای گمشده خود اهمیت نمی�دیدم چون فکر میکردم زود یا دیر یک جفت جدید خریدم، اما میدانستم که دوباره به مدیوجورجه نخواهم رفت و چطور باید حلقه تسبیح را بگیرم؟ برای من خیلی قیمتی است زیرا در اتوبوس، کلیسا، هر جایی که بروم، همیشه در دستم هست. با حمل کردن حلقه تسبیح احساس میکردم مادر مقدس را همراه دارم — او چنین محافظت کنندهای برای من است و مرا از فساد و شور اطراف محفوظ نگهداردهاست، همچنین از فشارها و کشیدگیها. به مردم با تسبیح مقدس برکت میدهم وقتی کنارشان گذشتند. و حالا مادر مقدس آن را دوباره به دستم داد، در جیب من قرار داد. هنوز نمیتوانستم باور کنم که این معجزه است.
از شما مادر مقدس بسیار تشکر میکنم برای هدیه زیبایی که به دستم برگرداندید. نظر میرسد مادر مقدس از من خواسته تا بیشتر و بیشتر با حلقه تسبیح دعا کنم.